عزیز دل مامان سلام...الهی مامان برات بمیره...از روز سه شنبه عصر که رفتم خونه تا الان که اومدم اداره روزای خیلی سختی رو گذروندم...آخه نفسم یهو بدون مقدمه مریض شید...وبی حال وتب کرده افتادی...حالت تهوعم داشتی ...دلم کباب شد برات مامانی...الهی درد وبلات بخوره به جون مامان...دو روز خنده ی قشنگت و شیرین زبونیاتو ندیدم..وبرام قرنها گذشت تا دیروز عصر که بعد یه خواب طولانی (که همش مامان بالای سرت نشسته بودو دعا میکرد) بیدار شدی و خندیدی.. انگار توی اون تاریکی همه جا نور بارون شد...با اینکه اسهال کرده بودیو کلی ام خرابکاری شده بود ولی انگار دنیا رو به من دادن...وقتی تمیزت کردم و تو بعد 2روز پیشیتو بغل کردی پر از شکر شدم....وقتی گفتی آب میخوای وسمنی.....